يار مرا يکسره دل ميبرد . . . . . . . بي دل و دين ، زار و خِجِل ميبرد
***********************
البته اين ، شعرِ خودم بود و بس . . . . . . حيف که دلم ، پر شده از خار و خس
ور نه زماني که مرا يار بود . . . . . . . شعر ، مرا برتر از هر کار بود
حالا زمانيست که ديرم شده . . . . . . . دوستي سيريش دست و پا گيرم شده
فرصتي نيست الُساعه بايد برم . . . . . . . پس همه را دست خدا بسپرم
شعر من
-
- فروم باز
- پست: 1977
- تاریخ عضویت: دوشنبه 30 بهمن 1385, 12:00 am
- محل اقامت: تالار گفتمان
- تشکر کرده: 3 دفعه
- تشکر شده: 13 دفعه
- تماس:
دیشب سبو شکستم .. لیکن نیی ز مستی
زیرا به روی باده .... بر دیده ام نشستی
یکدم درون جام و .... یکدم سبو نشینی
یکدم به جای ساقی ... یکدم پیاله دستی
جامم ز دستم افتاد ..... لیکن وفا نمودی
بازی ز سر گرفتی ... توی سبو نشستی
آن لحظه ای که هجرت ... باده به جام من ریخت
از تو وفا ندیدم ... با رقبا نشستی
آن دم که با غریبه ... عهدی دگر ببستی
آنی بود که با سنگ ... عهدت به من شکستی
اکنون وفا نمایی .... در باده ام نشینی
من می دگر ننوشم .... زیرا تو خود پرستی
سبو فکنده ام دور .... تا دیگرت نبینم
گویند سبو شکسته .... شاعر ز روی مستی
زیرا به روی باده .... بر دیده ام نشستی
یکدم درون جام و .... یکدم سبو نشینی
یکدم به جای ساقی ... یکدم پیاله دستی
جامم ز دستم افتاد ..... لیکن وفا نمودی
بازی ز سر گرفتی ... توی سبو نشستی
آن لحظه ای که هجرت ... باده به جام من ریخت
از تو وفا ندیدم ... با رقبا نشستی
آن دم که با غریبه ... عهدی دگر ببستی
آنی بود که با سنگ ... عهدت به من شکستی
اکنون وفا نمایی .... در باده ام نشینی
من می دگر ننوشم .... زیرا تو خود پرستی
سبو فکنده ام دور .... تا دیگرت نبینم
گویند سبو شکسته .... شاعر ز روی مستی