كسي يه عموشلبي ارزون نمي خواد

محلی برای مشاعره بین اعضا
hsan
بهترین کاربر
بهترین کاربر
پست: 362
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 آذر 1383, 12:00 am
محل اقامت: iran
تماس:

پست توسط hsan »

آنچه گفتی نیست ، یک یک در تو هست : گنجها داری و هستی تنگدست.


1212
mahdyar
چشم و چراغ سایت
چشم و چراغ سایت
پست: 2032
تاریخ عضویت: شنبه 21 آبان 1384, 12:00 am
محل اقامت: عيبي يخ‌دي‌بابا
تشکر کرده: 2 دفعه
تشکر شده: 2 دفعه

پست توسط mahdyar »

امو شبلی کجایی کح بح(س) به کلی اوز شد


<عمو>
<بحث>
<عوض>
<. آخرش هم فراموش شده>

-16/5-

صد آفرین
ان الله مع الصابرین

انسان برای پیروزی آفریده شده است او رامی توان نابود کرد ولی نمی توان شکست داد.
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

ميبينم كه شل سيلور استاين كلي شعرهاي عاشقانه با وزن وسبك ايراني گفته... :wink: 8O

دوستان لطفا فقط از اشعار شل سيلور در اين تاپيك قرار بديد


*************************************************************
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

شل سيلور استاين


تصویر
آخرین ويرايش توسط 1 on sofia_loren, ويرايش شده در 0.
...
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

پسري كه اسمش سو بود

سه ساله بودم كه بابام از خانه رفت ،

چيز زيادي براي من و مادر نگذاشت ...

تنها يك گيتار كهنه و يك شيشه خالي مشروب

از اينكه رفت و ديگر پيدايش نشد سرزنشش نمي كنم ،

اما بدترين كارش اين بود كه

قبل از رفتن ، نامم را گذاشت سو . (سو اسم دختر است)

خب ، لابد مي دانست كه اين كاراو واقعاً مسخره است ،

وچه حرف هاي خنده داري ، كه از اين بابت ، پشت سر آدم ميزنند.

انگار كه بايد در سراسر عمرم ، با اين موضوع در كشمكش باشم .

بعضي دخترها زير جلكي به من مي خنديدند و عرق شرم بر پيشانيم مي نشست.

بعضي پسرها مسخره ام مي كردند و كله شان را داان مي كردم .

ببين ، براي پسري كه نامش سو باشد ، زندگي كردن چندان آسان نيست.

البته من خيلي سريع قد كشيدم و جان سخت بار آمدم ،

مشتهام محكم شد و هوشم زياد .

حالا از شهري به شهر ديگر مي روم تا خجالتم را مخفي كنم .

اما با ماه و ستاره عهد بسته ام

كه همه جا را زير پا بگذارم

و مردي كه اين نام عجيب را روي من گذاشت ، بكشم .

در قلب تابستان ، وقتي با مشقت زياد به گاتلينبرگ رسيده بودم

و گلويم خشك شده بود

فكر كردم در جايي اتراق كنم و چيزي بخورم .

در يك رستوران قديمي ، در خياباني گل آلود ،

پشت ميزي نشسته بود و با دكمه سردستش ور مي رفت ،

همان سگ كثيفي كه نامم را سو گذاشته بود .

خب ، اين مار پدر نازنين من است

از روي عكس پاره پوره اي كه مادرم داشت ، متوجه شدم

با آن چشم هاي شيطنت بار و زخمي كه بر گونه داشت ، شناختمش .

خپله و خميده قامت و رنگ پريده و مسن بود ،

نگاهش كردم و به وحشت افتادم ،

گفتم : (من سو هستم !چطوري ! همين حالا كلكت را ميكنم ! )

محكم كوبيدم ، درست درست وسط چشم هاش ،

افتاد ، اما با كمال تعجب

از جا برخاست و تكه اي تز گوشم را بريد .

يك صندلي برداشتم و حواله چانه اش كردم .

با هم گلاويز شديم و در وسط خيابان

توي گل و خون و آشغال ، با لگد و چاقو به جان هم افتاديم .

ببين من با مردهاي قوي تر هم دست به يقه شده ام ،

امّا يادم نمي آيد ، چه وقت ،

مثل تمساح گاز مي گرفت .

مي خنديد و بد و بيراه مي گفت .

مي خنديد و بد و بيراه مي گفت ،

مي خواست دست ببرد به طرف هفت تيرش

كه من زودتر از او دست به كار شدم .

ايستاده بود ، به من نگاه مي كرد و لبخند مي زد.

گفت : ( دنيا بالا و پايين داره ،

اگر كسي بخواد از پسش برآد ، بايد جون سخت باشه .

چون مي دونستم كه نمي تونم كنارت بمونم و كمكت كنم ،

اون اسم رو روت گذاشتم و رفتم .

مي دونستم كه يا بايد جون سخت بار بياي يا بميري ،

و همين اسم باعث شد كه تو قوي بشي.)

گفت: ( بي خود با من سرشاخ مي شي ،

از من متنفري و حق داري منو بكشي

اگر اين كار رو هم بكني ، سرزنشت نمي كنم .

اما بايد قبل از مردنم از من تشكر كني ،

براي خاطر اون همه بدجنسي و جسارتي كه در چشم هات موج مي زنه

چون من همون كسي هستم كه اسمت رو گذاشت سو .)

نفسم بند آمد و هفت تيرم را انداختم ،

صدا زدم پدر ، و او هم گفت ، پسرم .

و سرانجام تغيير عقيده دادم .

و حالا به او فكر مي كنم ،

هر وقت كه كار مي كنم و هر وقت كه در كاري موفق مي شوم .

و اگر زماني پسري داشته باشم ، گمان ميكنم اسمش رابگذارم بيل يا جرج!

يا هر اسمي غير از سو ! براي اينكه هنوز از اين اسم متنفرم !



شل سيلوراستاين
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

وقتي احساس مي كني بهتر است پاهايت را در آب جاري بگذاري تا خنك شوي في الفور اينكار را انجام بده چون ممكن است آن آبي كه قرار بوده به تو انرژي مثبت بدهد بيايد و برود.

«شل سيلور استاين»
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

بالاخره مي ميري


خب ، مي بينم كه حسابي به خودت مي رسي

از خودت مراقبت مي كني.

نيازهايت را بر آورده مي كني.

خوب گوش مي دي يا مي خوني ، درباره رژيم غذايي ،

تغذيه ، خواب و سم زدايي از بدن ،

همين طور خريدن وسايلي كه ميگن به درد ورزش مي خوره .

و گياهان دارويي براي تجديد قوا ، وقتي كه آسيب مي بيني .

صابون هايي كه تن را تميز مي كنن .

افشانه هايي كه بوي بد را از بين مي برن .

مايعاتي كه اسيد ها و حشره كش ها را خنثي مي كنن .

اضافه وزن مجاز براي افزايش قدرت و اندازه عضلات .

زدن آمپولهاي ايمني .

و خوردن قرص هاي نيرو زا .

اما يادت باشه كه بعد از همه اينها

بالاخره قصه به پايان مي رسه ...

مي توني سيگار رو ترك كني ، اما آخر مي ميري .

دور مواد را خط بكشي ، اما آخر مي ميري .

خود را از خوردن غذاهاي چرب و سرخ كردني منع كني ،

و در سلامت كامل باشي ، اما باز مي ميري .

مي گساري هم كه نكني ، باز مي ميري .

دوركارهاي خلاف رو خط بكشي ، باز مي ميري .

از نوشيدن قهوه صرف نظر كني و كيفور نشي ،

باز مي ميري ، آخرش مي ميري .

بالاخره مي ميري ، دست آخر مي ميري .

آخرش مي ميري .

مي توني نرمش كردن رو از سر بگيري ،

اما وقتي موسيقي تموم بشه ، مي ميري .

توي اتومبيل كمربند ايمني هم ببندي ، باز هم مي ميري .

از نيكوتين فاصله بگيري ، باز هم مي ميري .

مي توني ورزش كني تا چربي رانهات آب بشه ،

خوش تيپ تر و تو دل برو تر مي شي، اما باز مي ميري .

حمام آفتاب هم كه نگيري ، باز مي ميري .

مي توني اون بالا تو آسمون ، پي بشقاب پرنده بگردي

شايد اونا تو رو به مريخ ببرن ، اما اونجا هم بالا خره مي ميري .

بالا خره مي ميري ، در نهايت مي ميري .

آخر ، يك زماني ، مي ميري .

با كفش هاي ريبوك و نايكو آديداس

مي توني تو آسمونا سير كني ، اما اونجا هم بالاخره مي ميري .

داروهاي نيروبخش هم كه بخوري ، بالاخره مي ميري.

روده ات رو هم كه سالم نگه داري باز مي ميري .

مي توني خودت رو منجمد كني و در زمان معلق بموني ،

اما همين كه يخت رو باز كنن ، بالاخره مي ميري .

مي توني ازدواج كني ، اما باز هم مي ميري .

به نقطه اوج هم كه برسي ، بالاخره مي ميري .

مي توني خودت رو از شر فشارهاي روحي خلاص كني ، استراحت كني ،

آزمايش ايدز ، و تست ورزش بدي ،

به غرب ، اونجا كه هوا آفتابيست و از رطوبت خبري نيست نقل مكان كني

و تا صد سال زنده بموني

اما بالاخره مي ميري .

سرانجام ، در آخر كار مي ميري .

سدر نهايت ، خواه نا خواه مي ميري .

پس بهتره حالا كه زنده هستي از زندگي لذت ببري

قبل از اينكه غزل خداحافظي رو بخوني ،

چون بالاخره ، در آخر كار مي ميري .



شل سيلور
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

بدبين

همه مي گويند من بدبينم

همه فكر مي كنند من ديوانه ام

ظاهراً به من لبخند مي زنند

اما از ته دل مي خواهند كه سر به تنم نباشد .

آنها در قهوه ام سم مي ريزند .

و در سوپ جو من خرده شيشه .

در كفش هاي تنيسم عنكبوت مي اندازند

و توي شيريني گردويي ا م كثافت كاري مي كنند .

سر درآوردن از همه اينها

كار مشكلي است .

ببين ، پدرم يك دختر كوچولو مي خواست

و مادرم دو قلو .

و پدربزرگم از هيتلر خوشش مي آمد ،

پس هر كاري كه من كرده ام اشتباه بوده .

اما حالا ديگر مي خواهم كار را تمام كنم ،

با اينكه لبخند مي زني ،

اما مي دانم از اين شعر بدت مي آيد .

آره ... مي دانم كه فقط گوش مي دهي

چون نمي خواهي احساساتم را جريحه دار كني

اما به محض اينكه رفتم

به زيپ شلوارم كه باز است ، مي خندي .

تو در قهوه ام سم مي ريزي.

و در سوپ جو من خرده شيشه .

تو در كفش هاي تنيسم عنكبوت مي اندازي ،

و توي شيريني گردويي ا م كثافت كاري مي كني

مي دانم !

خودت را به آن راه نزن .

مي دانم ...

مي دانم !

مي دانم .

+++++++++++++++++++++++++

شل سيلور استاين
hamid
مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن ادبیات
پست: 452
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 10 تیر 1382, 12:00 am

پست توسط hamid »

دستم به خورشيد نمي رسد


نمي توانم به ابرها دست بزنم، به خورشيد نرسيده ام.

هيچ گاه كاري را كه تو مي خواستي انجام نداده ام.

دستم را تا جايي كه مي توانستم دراز كردم شايد بتوانم آنچه تو مي خواستي به دست آورم.

انگار من آن نيستم كه تو مي خواهي.

براي اينكه نمي توانم به ابرها دست بزنم يا به خورشيد برسم.

نه ، نمي توانم ابرها را لمس كنم يا به خورشيد برسم.

نمي توانم به عمق افكارت راه يابم وخواست هاي تو را حدس بزنم.

براي يافتن آنچه تو در پي آني ، كاري از من بر نمي آيد.

مي گويي آغوشت باز است ،

اما خدا مي داند براي چه كسي.

نمي توانم فكرت را بخوانم يا با روياهاي تو باشم.

نمي توانم روياهايت را پي گيرم يا به افكارت پي ببرم.

دلم مي خواهد كسي را بيابي تا بتواند كارهاي ناتمام مرا به انجام برساند

راهي را كه من نيافتم ، او بيابد و براي تو دنياي بهتري بسازد.

كاش كسي را بيابي ، كسي كه بي پروا باشد و بر تو غلبه كند

انديشه هايت را كه همواره در تغير است ، به سمتي هدايت كند

و روح تو را كه همواره در پرواز است ، آزاد سازد.

اما من نمي توانم ... نمي توانم.

نمي توانم زمان را به عقب برگردانم تا دوباره به شانزده سالگي پا بگذاري.

نمي توانم زمينهاي بي حاصلت را دوباره سبز كنم.

نمي توانم بار ديگر درباره آنچه قرار بود چنان باشد و اكنون نيست ، حرف بزنم.

نمي توانم زمان را به عقب برگردانم و تو را به روزگار جوانيت.

نمي توانم زمان را به عقب برگردانم و تو را جوان كنم.

پس با من وداع كن و به پشت سرت نگاه نكن ،

هر چند در كنار تو روزهاي خوشي را پشت سر گذاشتم.

افسوس! من آن نيستم كه بتواند با تو سر كند.

اگر كسي از حال و روز من پرسيد بگو، زماني با من بود.

اما هيچ گاه دستش به ابرها و خورشيد نرسيد.

نمي توانم به ابرها دست بزنم يا به خورشيد برسم.


شل سيلور استاين
غمگين به دل از دهر. شاد از كه كنيم.....چون خود دلبر خوديم ياد از كه كنيم
مردم به فلك داد ز بي داد كنند.....ما خود فلك خوديم داد از كه كنيم
bereshtook
کاربر جدید
کاربر جدید
پست: 7
تاریخ عضویت: چهارشنبه 16 خرداد 1386, 12:00 am

پست توسط bereshtook »

خيلي قشنگ بود مرسي! :wink:
آن باش كه هستي و ان شو كه توان بودنت هست!
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

25 دقيقه به رفتن

چوبه دار برپا مي كنند ، بيرون سلولم .

25 دقيقه وقت دارم .

25 دقيقه ديگر در جهنم خواهم بود .

24 دقيقه وقت دارم .

آخرين غذاي من كمي لوبياست.

23 دقيقه مانده است .

هيچ كس نمي پرسد چه احساسي دارم .

22 دقيقه مانده است .

به فرماندار نامه نوشتم ، لعنت خدا به همه آنها .

آه ... 21 دقيقه ديگر بايد بروم .

به شهردار تلفن مي كنم ، رفته ناهار بخورد .

بيست دقيقه ديگر وقت دارم .

كلانتر مي گويد ، (پسر ، مي خواهم مردنت را ببينم .)

نوزده دقيقه مانده است .

به صورتش نگاه مي كنم و مي خندم ... به چشم هايش تف مي كنم .

هيجده دقيقه وقت دارم .

رئيس زندان را صدا مي زنم تا بيايد و به حرف هايم گوش بدهد.

هفده دقيقه باقي است .

مي گويد ، (يك هفته ، نه ، سه هفته ديگر خبرم كن .

حالا فقط شانزده دقيقه وقت داري.)

وكيلم مي گويد ، متاسفانه نتوانستم كاري برايت انجام دهم.

م م م ... پانزده دقيقه مانده است .

اشكالي ندارد ، اگر خيلي ناراحتي بيا جايت را با من عوض كن .

چهارده دقيقه وقت دارم .

پدر روحاني ميآيد تا روحم را نجات دهد ،

در اين سيزده دقيقه باقي مانده .

از آتش و سوختن مي گويد ، اما من حس مي كنم كه سخت سردم است .

دوازده دقيقه ديگر وقت دارم .

چوبه دار را آزمايش مي كنند . پشتم مي لرزد .

يازده دقيقه وقت دارم .

چوبه دار عالي است و كارش حرف ندارد.

ده دقيقه ديگر وقت دارم .

منتظرم كه عفوم كنند ... آزادم كنند .

در اين نه دقيقه اي كه باقي مانده .

اما اين كه فيلم سينمايي نيست ، بلكه ... خب ، به جهنم .

هشت دقيقه ديگر وقت دارم .

حالا از نردبان بالا مي روم تا بر سكوي اعدام قرار گيرم .

هفت دقيقه ديگر وقت دارم .

بهتر است حواسم جمع قدم هايم باشد و گرنه پاهايم مي شكند .

شش دقيقه ديگر وقت دارم .

حالا پايم روي سكوست و سرم در حلقه دار ...

پنج دقيقه ديگر باقي است .

يّالا عجله كنيد ، چيزي بياوريد و طناب را ببريد .

چهار دقيقه ديگر وقت دارم .

حالا مي توانم تپّه ها را تماشا كنم ، آسمان را ببينم .

سه دقيقه ديگر باقي مانده .

مردن ، مردن انسان ، به راستي نكبت بار است .

دو دقيقه ديگر وقت دارم .

صداي كركس ها را مي شنوم ... صداي كلاغ ها را مي شنوم .

يك دقيقه ديگر مانده است .

و حالا تاب مي خورم و مي ي ي ي ي روم م م م م ...
hamid
مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن ادبیات
پست: 452
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 10 تیر 1382, 12:00 am

پست توسط hamid »

واي من اين مطلب رو خونده بودم و خيلي روي من تاثير گذاشت از هنر نويسنده كه بطور ساده و معمولي دقايق آخر و به شمارش و به قدرت خود به نمايش گذاشته است . البته مي دانيد كه از لحاظ روانشناسي چون ذات انسان خواستار پيشرفت و جلو رفتن است و از
برگشتن به عقب متنفر است
هنگامي كه نويسنده دست به شمارش معكوس مي زند ناخودآگاه براي خواننده احساس فنا و نابودي را به ارمفان مي آورد و خواننده را به آن حس مرگ در نقش زنداني نزديك مي كند.
خيلي جالب بود و بخاطر اينكه من رو ياد روزهايي كه اهل مطالعه بودم انداختيد از شما كمال تشكر را دارم.
غمگين به دل از دهر. شاد از كه كنيم.....چون خود دلبر خوديم ياد از كه كنيم
مردم به فلك داد ز بي داد كنند.....ما خود فلك خوديم داد از كه كنيم
موضوع جدید ارسال پست

بازگشت به “مشاعره”