پنج حکایت خواندنی !

داستان های کوتاه و خواندی خود را در این انجمن مطرح کنید
موضوع جدید ارسال پست
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پنج حکایت خواندنی !

پست توسط sofia_loren »

حکایت اول :

مهندسي بود كه در تعمير دستگاه هاي مكانيكي استعداد و تبحر داشت. او پس از
30 سال خدمت صادقانه با ياد و خاطري خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شركت
درباره رفع اشكال به ظاهر لاينحل يكي از دستگاه هاي چندين ميليون دلاري با او
تماس گرفتند. آنها هر كاري كه از دستشان بر مي آمد انجام داده بودند و هيچ كسي
نتوانسته بود اشكال را رفع كند.
بنابراين، نوميدانه به او متوسل شده بودند كه در رفع بسياري از اين مشكلات
موفق بوده است. مهندس، اين امر را به رغبت مي پذيرد. او يك روز تمام به وارسي
دستگاه مي پردازد و در پايان كار، با يك تكه گچ علامت ضربدر روي يك قطعه مخصوص
دستگاه مي كشد و با سربلندي مي گويد: «اشكال اينجاست!»
آن قطعه تعمير مي شود و دستگاه بار ديگر به كار مي افتد. مهندس دستمزد خود را
50000 دلار معرفي مي كند. حسابداري تقاضاي ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفي
مي كند و او بطور مختصر اين گزارش را مي دهد: «بابت يك قطعه گچ: 1 دلار و بابت
دانستن اينكه ضربدر را كجا بزنم: 49999 دلار»


***************************************


حكايت دوم :

درباره كيفيت محصولات و استانداردهاي كيفيت در ژاپن بسيار شنيده ايد. اين
داستان هم كه در مورد شركت آي بي ام اتفاق افتاده در نوع خود شنيدني است. چند
سال پيش، آي بي ام تصميم گرفت كه توليد يكي از قطعات كامپيوترهايش را به
ژاپنيها بسپارد. در مشخصات توليد محصول نوشته بود: سه قطعه معيوب در هر 10000
قطعه اي كه توليد مي شود قابل قبول است. هنگاميكه قطعات توليد شدند و براي آي
بي ام فرستاده شدند، نامه اي همراه آنها بود با اين مضمون «مفتخريم كه سفارش
شما را سر وقت آماده كرده و تحويل مي دهيم. براي آن سه قطعه معيوبي هم كه
خواسته بوديد خط توليد جداگانه اي درست كرديم و آنها را هم ساختيم. اميدواريم
اين كار رضايت شما را فراهم سازد.»

***************************************


حکایت سوم :

خود ارزيابي

پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روي جعبه
رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه
پسر بود و به مكالماتش گوش مي داد.
پسرك پرسيد: «خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان را به
من بسپاريد؟»
زن پاسخ داد: «كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد.»
پسرك گفت: «خانم، من اين كار را با نصف قيمتي كه او مي دهد انجام خواهم داد.»
زن در جوابش گفت كه از كار اين فرد كاملا راضي است.
پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: «خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را
هم برايتان جارو مي كنم. در اين صورت شما در يكشنبه زيباترين چمن را در كل شهر
خواهيد داشت.» مجددا زن پاسخش منفي بود.
پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت. مغازه دار كه به صحبت هاي
او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر
اينكه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم كاري به تو بدهم.»
پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم. من همان كسي
هستم كه براي اين خانم كار مي كند.»

***************************************

حکایت چهارم :

مار را چگونه بايد نوشت؟

روستايي بود دور افتاده كه مردم ساده دل و بي سوادي در آن سكونت داشتند. مردي
شياد از ساده لوحي آنان استفاده كرده و بر آنان به نوعي حكومت مي كرد. برحسب
اتفاق گذر يك معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلكاري هاي شياد شد و او را
نصيحت كرد كه از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا مي كند. اما مرد شياد
نپذيرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فريبكاري هاي شياد سخن گفت و
نسبت به حقه هاي او هشدار داد. بعد از كلي مشاجره بين معلم و شياد قرار بر اين
شد كه فردا در ميدان روستا معلم و مرد شياد مسابقه بدهند تا معلوم شود كداميك
باسواد و كداميك بي سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در ميدان ده گرد
آمده بودند تا ببينند آخر كار، چه مي شود.
شياد به معلم گفت: بنويس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شياد كه رسيد شكل مار را روي خاك كشيد.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت كنيد كداميك از اينها مار است؟
مردم كه سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شكل مار را شناختند و به
جان معلم افتادند تا مي توانستند او را كتك زدند و از روستا بيرون راندند.


شرح حكايت :
اگر مي خواهيم بر ديگران تأثير بگذاريم يا آنها را با خود همراه كنيم بهتر است
با زبان، رويكرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار كنيم. هميشه نمي
توانيم با اصول و چارچوب فكري خود ديگران را مديريت كنيم. بايد افكار و مقاصد
خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پيشينه آنان ترجمه كرد و
به آنها داد.

***************************************


حکایت پنچم :

آيا نقطه ضعف مي تواند نقطه قوت باشد؟

كودكي ده ساله كه دست چپش در يك حادثه رانندگي از بازو قطع شده بود براي تعليم
فنون رزمي جودو به يك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش يك
قهرمان جودو بسازد. استاد پذيرفت و به پدر كودك قول داد كه يك سال بعد مي تواند
فرزندش را در مقام قهرماني كل باشگاهها ببيند. در طول شش ماه استاد فقط روي
بدنسازي كودك كار كرد و در عرض اين شش ماه حتي يك فن جودو را به او تعليم نداد.
بعد از شش ماه خبر رسيد كه يك ماه بعد مسابقات محلي در شهر برگزار ميشود. استاد
به كودك ده ساله فقط يك فن آموزش داد و تا زمان برگزاري مسابقات فقط روي آن تك
فن كار كرد. سرانجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در ميان اعجاب همگان، با
آن تك فن همه حريفان خود را شكست دهد. سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بين
باشگاهها نيز با استفاده از همان تك فن برنده شود. وقتي مسابقات به پايان رسيد،
در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد راز پيروزي اش را پرسيد. استاد گفت: دليل
پيروزي تو اين بود كه اولا به همان يك فن به خوبي مسلط بودي. ثانيا تنها اميدت
همان يك فن بود و سوم اينكه تنها راه شناخته شده براي مقابله با اين فن، گرفتن
دست چپ حريف بود، كه تو چنين دستي نداشتي...


...
ali13698
فعالان سایت
فعالان سایت
پست: 845
تاریخ عضویت: چهارشنبه 27 شهریور 1387, 12:00 am
محل اقامت: جهنم , تو هم میای؟
تشکر کرده: 6 دفعه
تشکر شده: 7 دفعه
تماس:

Re: پنج حکایت خواندنی !

پست توسط ali13698 »

سوفی جون :D نوشته شده: حکایت سوم :

خود ارزيابي

پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روي جعبه
رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه
پسر بود و به مكالماتش گوش مي داد.
پسرك پرسيد: «خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان را به
من بسپاريد؟»
زن پاسخ داد: «كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد.»
پسرك گفت: «خانم، من اين كار را با نصف قيمتي كه او مي دهد انجام خواهم داد.»
زن در جوابش گفت كه از كار اين فرد كاملا راضي است.
پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: «خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را
هم برايتان جارو مي كنم. در اين صورت شما در يكشنبه زيباترين چمن را در كل شهر
خواهيد داشت.» مجددا زن پاسخش منفي بود.
پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت. مغازه دار كه به صحبت هاي
او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر
اينكه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم كاري به تو بدهم.»
پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم. من همان كسي
هستم كه براي اين خانم كار مي كند.»

***************************************

ما یه جورای یه نفر رو امتحان کردیم که واسه 10پشتم بسه :cry: :cry: :x
www.AliZarei.com
_________________

من همیشه تو سایتمم , حتی وقتی نیستم.
ehsan63
فعالان سایت
فعالان سایت
پست: 1168
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 دی 1387, 12:00 am
تشکر کرده: 6 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط ehsan63 »

بسیار جالب بود، مخصوصا حکایت های دوم، سوم، پنجم، اول و چهارم ! :D
صدای زنگی به نشانه ی وقت خواب
با اندیشه ی او در سر
چگونه توانم خفت ؟
shahabhashemi
فروم باز
فروم باز
پست: 1620
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 20 دی 1386, 12:00 am
محل اقامت: ایران - مشهد
تشکر کرده: 9 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه
تماس:

پست توسط shahabhashemi »

علی 00 نوشته شده:ما یه جورای یه نفر رو امتحان کردیم که واسه 10پشتم بسه
تا شما باشی دیگه از این کار ها نکنی
مرسی سوفی مدیر
[flash width=400 height=420][/flash]
فعلا هیچی
ali13698
فعالان سایت
فعالان سایت
پست: 845
تاریخ عضویت: چهارشنبه 27 شهریور 1387, 12:00 am
محل اقامت: جهنم , تو هم میای؟
تشکر کرده: 6 دفعه
تشکر شده: 7 دفعه
تماس:

پست توسط ali13698 »

من که خوشم نیومد :gr:
:D
www.AliZarei.com
_________________

من همیشه تو سایتمم , حتی وقتی نیستم.
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

قابلتون رو نداشت ... :idea:
علي جان شما اگه خوشت نيومد ديگه نخونش ! :) :D
...
ali13698
فعالان سایت
فعالان سایت
پست: 845
تاریخ عضویت: چهارشنبه 27 شهریور 1387, 12:00 am
محل اقامت: جهنم , تو هم میای؟
تشکر کرده: 6 دفعه
تشکر شده: 7 دفعه
تماس:

پست توسط ali13698 »

حالا چون اصرار میکنی باشه میخونم :wink:
www.AliZarei.com
_________________

من همیشه تو سایتمم , حتی وقتی نیستم.
shahabhashemi
فروم باز
فروم باز
پست: 1620
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 20 دی 1386, 12:00 am
محل اقامت: ایران - مشهد
تشکر کرده: 9 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه
تماس:

پست توسط shahabhashemi »

به به آواتار جديد مبارك باشه براي ما كه يك بنر نميسازه :x
[flash width=400 height=420][/flash]
فعلا هیچی
aliReza-HRH
مدیر - وب/گرافیک
مدیر - وب/گرافیک
پست: 1762
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 27 تیر 1387, 12:00 am
محل اقامت: مناطق مسكوني
تشکر کرده: 12 دفعه
تشکر شده: 5 دفعه
تماس:

پست توسط aliReza-HRH »

بده خودم برات بسازم :D
مينويسم، من از خاطراتم
از همه خوبي ها و پستي هاي ذات آدم...
موضوع جدید ارسال پست

بازگشت به “داستان کوتاه”