.:: طنز ::.

داستان های کوتاه و خواندی خود را در این انجمن مطرح کنید
موضوع جدید ارسال پست
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

.:: طنز ::.

پست توسط sofia_loren »

تقويم دانشگاهی من


شنبه : از همون لحظه اي كه وارد دانشكده شدم متوجه نگاه سنگينش شدم ٬ هرجا كه ميرفتم اونو مي ديدم ٬ يكبار كه از جلوي هم در اومديم نزديك بود به هم بخوريم كه صداشو نازك كرد و گفت : ببخشيد

من که می دونم منظورش چی بود تازه ساعت 9:30 هم که داشتم بورد رو مي خوندم اومد و پشت سرم شروع به خوندن بورد كرد .آره دقيقا ميدونم منظورش چيه.اون ميخواد زن من بشه . بچه ها می گفتن اسمش مريمه.از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم باهاش ازدواج كنم.!

يک شنبه : امروز ساعت 9 به دانشکده رفتم موقع تو سرويس يه خانمی پشت سرم نشسته بود و با رفيقش می گفتن و می خنديدن تازه به من گفت آقا ميشه شيشه پنجرتون رو ببندين من كه ميدونم منظورش چی بود اسمش رو می دونستم اسمش نرگسه.مث روز معلوم بود که با اين خنديدن می خواد دل منو نرم کنه که بگيرمش راستيتش منم از اون بدم نمی آد ٫ از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم!

دوشنبه : امروز به محض اينكه وارد دانشكده شدم سر كلاس رفتم بعد از كلاس مينا يكي از همکلاسيهام جزوه منو ازم خواست من که می دونم منظورش چی بود حتما مينا هم علاقه داره با من ازدواج کنه راستيتش منم از مينا بدم نميآد از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم با مينا هم ازدواج کنم!

سه شنبه : امروز اصلا روز خوبی نبود نه از مريم خبری بود نه از نرگس نه از مينا ٬فقط يكي از من پرسيد آقا ببخشيد امور دانشجويی کجاست ؟
من که می دونم منظورش چيه ولی تصميم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کيفش آبی رنگ بود حتما استقلاليه وقتی که جريان رو به دوستم گفتم به من گفت : ای بابا ! بدبخت منظوري نداشته! ولي من می دونم رفيقم به ارتباطات بالای من با دخترا حسوديش می شه . حالا به كوري چشم دوستم هم كه شده هر جور شده با اين يکی هم ازدواج می کنم!

چهار شنبه : امروز وقتی که داشتم وارد سلف مي شدم يك مرتبه متوجه شدم از دانشگاه آزاد ساوه به دانشگاه ما اردو اومدند يکی از دخترای اردو از من پرسيد : ببخشيد آقا دانشكده پرستاري كجاست ؟ من که مي دونستم منظورش چيه اما تو كاردرستي خودم موندم كه چطور اين دختر ساوجی هم منو شناخته و به من علاقه پيدا كرده ٬ حيف اسمشو نفهميدم .راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم هر طور شده پيداش کنم و باهاش ازدواج کنم طفلکی گناه داره !از عشق من پير می شه!

پنج شنبه : يکی از دوستهای هم دانشکده ايم به نام احمد منو به تريا دعوت کرد من که مي دونستم از اين نوشابه خريدن منظورش چيه .مي خواد كه من بي خيال مينا بشم .راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون عمرا قبول کنم!

جمعه : امروز صبح در خواب شيرينی بودم .كه داشتم خواب عروسی بزرگ خودم رو مي ديدم . عجب شکوهی و عظمتی بود داشتم انگشتم رو توی کاسه عسل فرو ميکردم و.... مادرم يك هو از خواب بيدارم كرد و گفت برم چندتا نون بگيرم .تو صف نانوايي بودم كه دختر خانمي از من پرسيد ببخشيد آقا صف پنج تايی ها کدومه ؟ من که می دونم منظورش چی بود اما عمرا باهاش ازدواج کنم.راستش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون من از دختری که به نانوايی بياد خيلی خوشم نمياد

شنبه : امروز صبح زود از خواب بيدار شدم ٫ صبحانه را خوردم و اومدم كه راه بيافتم مادرم گفت : نميخواد دانشگاه بري امروز جواب نوار مغزت آماده است برو از بيمارستان بگير .راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون مردم ميگن من مشكل رواني دارم...

8O :D :D


...
hamid
مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن ادبیات
پست: 452
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 10 تیر 1382, 12:00 am

پست توسط hamid »

خدا شفا بده جالب بود
غمگين به دل از دهر. شاد از كه كنيم.....چون خود دلبر خوديم ياد از كه كنيم
مردم به فلك داد ز بي داد كنند.....ما خود فلك خوديم داد از كه كنيم
amir
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 1973
تاریخ عضویت: جمعه 28 فروردین 1383, 12:00 am
محل اقامت: اینترنت
تشکر کرده: 2 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه
تماس:

پست توسط amir »

سلام
من این مطلب رو یکجا دیده بودم تو گوگل گشتم چند تا چیزی که از متنش یادم بود ، دیدم - به به - به به تو مشهدتیم هم هست :idea:
ممنون سوفیا جان - هر چند که مطلب مربوط به اوایل تیر ماه میشه و داره زیرخاکی میشه کم کم اما جالبه
مرسی
[Zero-F]
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

:wink:
...
sahel
حق آبو گِل داره!
حق آبو گِل داره!
پست: 1958
تاریخ عضویت: دوشنبه 27 مرداد 1382, 12:00 am
محل اقامت: فارس / لارستان
تشکر کرده: 4 دفعه
تماس:

پست توسط sahel »

خوش به حالت سوفيا !! :D
خود رئیس رسما ازت تشکر کرده !!! 8)
! There is no finish Line !
sahel
حق آبو گِل داره!
حق آبو گِل داره!
پست: 1958
تاریخ عضویت: دوشنبه 27 مرداد 1382, 12:00 am
محل اقامت: فارس / لارستان
تشکر کرده: 4 دفعه
تماس:

پست توسط sahel »

آسايش

چند بار صداي زنگ پشت سر هم و طولاني گواه عجله بود.
-کيه؟
-منم
تکمه را فشار داد
باز هم زنگ بلند تر و طولانيتر
-چيه؟
-باز نشد باز کن.باز کن......
در باز شد هراسان وارد اتاق شد با کفش تا وسط اتاق آمد
يادش آمد که بايد کفش را دز بياورد
بند کفش باز نمي شد از بس با عجله و هراسان بود.دستپاچگي اش نمي گذاشت بند کفش را باز کند.تا بالاخره باز شد
به سمت توالت دويد
.....
صداي سيفون
......
درب توالت باز شد و بيرون آمد
آسودگي و راحتي خيال از سرو صورتش مي باريد
چهره اش نماد آسايش بود
-سلام عزيزم خوبي؟ شام چي داريم؟
! There is no finish Line !
aliReza-HRH
مدیر - وب/گرافیک
مدیر - وب/گرافیک
پست: 1762
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 27 تیر 1387, 12:00 am
محل اقامت: مناطق مسكوني
تشکر کرده: 12 دفعه
تشکر شده: 5 دفعه
تماس:

پست توسط aliReza-HRH »

بالاخره تكمه يا دكمه؟ :roll: :roll:
شما به عنوان جزيي از فرهنگ و ادبيات كشور وزين و عزيز ما ايران بايد تكليف دكمه و تكمه را معلوم كنيد.... شما به نمايندگي از ملت غيور و... (پخش سرود ملي جمهوري اسلامي ايران ) 8)
مينويسم، من از خاطراتم
از همه خوبي ها و پستي هاي ذات آدم...
sahel
حق آبو گِل داره!
حق آبو گِل داره!
پست: 1958
تاریخ عضویت: دوشنبه 27 مرداد 1382, 12:00 am
محل اقامت: فارس / لارستان
تشکر کرده: 4 دفعه
تماس:

پست توسط sahel »

بهتر بود به يه چيز ديگه مثل --> دز ٬ به جاي در گير ميدادي !! 8)
شايد بهتر عمل مي كرد !!!
! There is no finish Line !
aliReza-HRH
مدیر - وب/گرافیک
مدیر - وب/گرافیک
پست: 1762
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 27 تیر 1387, 12:00 am
محل اقامت: مناطق مسكوني
تشکر کرده: 12 دفعه
تشکر شده: 5 دفعه
تماس:

پست توسط aliReza-HRH »

شرمنده ديگه... :cry: :twisted: :roll:
شما هم بهتر بود به جاي اين كه به من گير بدي به يه نفر ديگه گير مي دادي؟؟؟
مثلا اینجوری...
(مثال: براي دسترسي به لينك مثال بايد چشم برزخي داشته باشيد. درصورتي كه نداريد از زندگي ناميد شده ، چک محکمی در گوش خود بزنید، سه بار متوالی سر خود را به مانیتور بکوبید. کارهای مشابه هم مورد قبول است. )
مينويسم، من از خاطراتم
از همه خوبي ها و پستي هاي ذات آدم...
aliReza-HRH
مدیر - وب/گرافیک
مدیر - وب/گرافیک
پست: 1762
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 27 تیر 1387, 12:00 am
محل اقامت: مناطق مسكوني
تشکر کرده: 12 دفعه
تشکر شده: 5 دفعه
تماس:

پست توسط aliReza-HRH »

8O 8O :? 8) :lol: :D :o
مينويسم، من از خاطراتم
از همه خوبي ها و پستي هاي ذات آدم...
sahel
حق آبو گِل داره!
حق آبو گِل داره!
پست: 1958
تاریخ عضویت: دوشنبه 27 مرداد 1382, 12:00 am
محل اقامت: فارس / لارستان
تشکر کرده: 4 دفعه
تماس:

پست توسط sahel »

1. من اینجا شروع نکردم !!!
2.شما یه گیر در مورد یه نفر ( غیر از خودت (!) ) پیدا کن, بهم بگو , من بهش گیر میدم !! ( هر چند گیری باشه لازم نیست کسی به کسی بگه , هرکی هرطور زورش برسه مطرحش میکنه , شما نگران نباش !! :idea: )
3. غمت نباشه, اون با من ! :)
4. حالا میخوای من با مخ برم تو مانیتور؟ !!! :roll:
! There is no finish Line !
aliReza-HRH
مدیر - وب/گرافیک
مدیر - وب/گرافیک
پست: 1762
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 27 تیر 1387, 12:00 am
محل اقامت: مناطق مسكوني
تشکر کرده: 12 دفعه
تشکر شده: 5 دفعه
تماس:

پست توسط aliReza-HRH »

نه نه... اصلا شما خودت و خودش! رو ناراحت نكن... :cry: :oops:
متوجه مي شي كه چي ميگم؟؟؟ :twisted: 8)
عجب بگير بگيريه.... آقا كلاه و گواهي نامه موتور و كارت موتور و كارت موتور موتور و اينا رو نداشته باشي به نگهبان نيوك مشهد تيم يگم جريمه ات كنه... همه كاره اينجا منم (البته با اجازه آقا امير و آقا رضا و آقا محسن و سوفيا خانم و نفيسه خانم و ساحل خانم و در كل كسايي تاريخ عضويتشون به مقابل تاريخ! برميگرده)
8) 8)
مينويسم، من از خاطراتم
از همه خوبي ها و پستي هاي ذات آدم...
موضوع جدید ارسال پست

بازگشت به “داستان کوتاه”