مردی در اتومبیل گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.
ناگهان از بین دو اتو مبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد. پسرک گریان با تلاش بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند.برادر بزرگم از روی صندلی به زمین افتاد و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از پاره آجر استفاده کنم مرد بسیار متاثر شد و از پسرعذرخواهی کرد؛ برادر پسرک را بلند کرد وروی صندلی نشاند.
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به سویتان پرتاب کنند. خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند، زمانیکه ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سوی ما پرتاب کند. این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه.
مواظب آجر باشيد...
-
- مدیریت تالارگفتمان
- پست: 2836
- تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
- تشکر کرده: 13 دفعه
- تشکر شده: 8 دفعه
من نمي دونم چه بدبختي داريم آخه قرار بود فقط من و مهديار توي خط برداشتن سنگ و آجر ها باشيم تا اگه چيزي زيرش بود مال ما باشه اما حالا مي بينم دست زياد شده و فايده اي نداره كه ديگه توي اي كار بمونيم
غمگين به دل از دهر. شاد از كه كنيم.....چون خود دلبر خوديم ياد از كه كنيم
مردم به فلك داد ز بي داد كنند.....ما خود فلك خوديم داد از كه كنيم
مردم به فلك داد ز بي داد كنند.....ما خود فلك خوديم داد از كه كنيم
-
- مدیریت تالارگفتمان
- پست: 2836
- تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
- تشکر کرده: 13 دفعه
- تشکر شده: 8 دفعه