كسي ميتونه به من كمك كنه
-
- کاربر جدید
- پست: 3
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 18 آذر 1383, 12:00 am
- تشکر کرده: 2 دفعه
كسي ميتونه به من كمك كنه
كسي ميتونه شعر هاي زير رو به نثر وسپس معني امروزي ونكات هر بيت روبنويسه(مثنوي مولانا دفتر دوم از بيت 3151 الي 3200 ) لطفا اگه ميتونيد كمكم كنيد
قصهى جوحى و آن كودك كه پيش جنازهى پدر خويش نوحه مىكرد
3151) جز ذكر نه دين او و ذكر او سوى اسفل برد او را فكر او
3152) گر بر آيد بر فلك از وى مترس كاو بعشق سفل آموزيد درس
3153) او بسوى سفل مىراند فرس گر چه سوى علو جنباند جرس
3154) از علمهاى گدايان ترس چيست كان علمها لقمهى نان را رهى است
ترسيدن كودك از آن شخص صاحب جثه و گفتن آن شخص كه اى كودك مترس كه من نامردم
كنگ زفتى كودكى را يافت فرد زرد شد كودك ز بيم قصد مرد
گفت ايمن باش اى زيباى من كه تو خواهى بود بر بالاى من
من اگر هولم مخنث دان مرا همچو اشتر بر نشين مىران مرا
صورت مردان و معنى اين چنين از برون آدم درون ديو لعين
آن دهل را مانى اى زفت چو عاد كه بر او آن شاخ را مىكوفت باد
روبهى اشكار خود را باد داد بهر طبلى همچو خيك پر ز باد
چون نديد اندر دهل او فربهى گفت خوكى به ازين خيك تهى
روبهان ترسند ز آواز دهل عاقلش چندان زند كه لا تقل
قصهى تير اندازى و ترسيدن او از سوارى كه در بيشه مىرفت
يك سوارى با سلاح و بس مهيب مىشد اندر بيشه بر اسبى نجيب
تير اندازى به حكم او را بديد پس ز خوف او كمان را در كشيد
تا زند تيرى سوارش بانگ زد من ضعيفم گر چه زفت استم جسد
هان و هان منگر تو در زفتى من كه كمم در وقت جنگ از پير زن
گفت رو كه نيك گفتى ور نه نيش بر تو مىانداختم از ترس خويش
بس كسان را كالت پيكار كشت بىرجوليت چنان تيغى به مشت
گر بپوشى تو سلاح رستمان رفت جانت چون نباشى مرد آن
جان سپر كن تيغ بگذار اى پسر هر كه بىسر بود از اين شه برد سر
آن سلاحت حيله و مكر تو است هم ز تو زاييد و هم جان تو خست
چون نكردى هيچ سودى زين حيل ترك حيلت كن كه پيش آيد دول
چون كه يك لحظه نخوردى بر ز فن ترك فن گو مىطلب رب المنن
چون مبارك نيست بر تو اين علوم خويشتن گولى كن و بگذر ز شوم
چون ملايك گو كه لا عِلْمَ لنا يا الهى غير ما علمتنا
قصهى اعرابى و ريگ در جوال كردن و ملامت كردن آن فيلسوف او را
يك عرابى بار كرده اشترى دو جوال زفت از دانه پرى
او نشسته بر سر هر دو جوال يك حديث انداز كرد او را سؤال
از وطن پرسيد و آوردش به گفت و اندر آن پرسش بسى درها بسفت
بعد از آن گفتش كه اين هر دو جوال چيست آگنده بگو مصدوق حال
گفت اندر يك جوالم گندم است در دگر ريگى نه قوت مردم است
گفت تو چون بار كردى اين رمال گفت تا تنها نماند آن جوال
گفت نيم گندم آن تنگ را در دگر ريز از پى فرهنگ را
تا سبك گردد جوال و هم شتر گفت شاباش اى حكيم اهل و حر
اين چنين فكر دقيق و راى خوب تو چنين عريان پياده در لغوب
رحمتش آمد بر حكيم و عزم كرد كش بر اشتر بر نشاند نيك مرد
باز گفتش اى حكيم خوش سخن شمهاى از حال خود هم شرح كن
اين چنين عقل و كفايت كه تراست تو وزيرى يا شهى بر گوى راست
گفت اين هر دو نيم از عامهام بنگر اندر حال و اندر جامهام
گفت اشتر چند دارى چند گاو گفت نه اين و نه آن ما را مكاو
گفت رختت چيست بارى در دكان گفت ما را كو دكان و كو مكان
گفت پس از نقد پرسم نقد چند كه تويى تنها رو و محبوب پند
كيمياى مس عالم با تو است عقل و دانش را گهر تو بر تو است
گفت و الله نيست يا وجه العرب در همه ملكم وجوه قوت شب
پا برهنه تن برهنه مىدوم هر كه نانى مىدهد آن جا روم
مر مرا زين حكمت و فضل و هنر نيست حاصل جز خيال و درد سر
پس عرب گفتش كه شو دور از برم تا نبارد شومى تو بر سرم
دور بر آن حكمت شومت ز من نطق تو شرم است بر اهل زمن
يا تو آن سو رو من اين سو مىدوم ور ترا ره پيش من واپس روم
يك جوالم گندم و ديگر ز ريگ به بود زين حيلههاى مردهريگ
احمقىام بس مبارك احمقى است كه دلم با برگ و جانم متقى است
قصهى جوحى و آن كودك كه پيش جنازهى پدر خويش نوحه مىكرد
3151) جز ذكر نه دين او و ذكر او سوى اسفل برد او را فكر او
3152) گر بر آيد بر فلك از وى مترس كاو بعشق سفل آموزيد درس
3153) او بسوى سفل مىراند فرس گر چه سوى علو جنباند جرس
3154) از علمهاى گدايان ترس چيست كان علمها لقمهى نان را رهى است
ترسيدن كودك از آن شخص صاحب جثه و گفتن آن شخص كه اى كودك مترس كه من نامردم
كنگ زفتى كودكى را يافت فرد زرد شد كودك ز بيم قصد مرد
گفت ايمن باش اى زيباى من كه تو خواهى بود بر بالاى من
من اگر هولم مخنث دان مرا همچو اشتر بر نشين مىران مرا
صورت مردان و معنى اين چنين از برون آدم درون ديو لعين
آن دهل را مانى اى زفت چو عاد كه بر او آن شاخ را مىكوفت باد
روبهى اشكار خود را باد داد بهر طبلى همچو خيك پر ز باد
چون نديد اندر دهل او فربهى گفت خوكى به ازين خيك تهى
روبهان ترسند ز آواز دهل عاقلش چندان زند كه لا تقل
قصهى تير اندازى و ترسيدن او از سوارى كه در بيشه مىرفت
يك سوارى با سلاح و بس مهيب مىشد اندر بيشه بر اسبى نجيب
تير اندازى به حكم او را بديد پس ز خوف او كمان را در كشيد
تا زند تيرى سوارش بانگ زد من ضعيفم گر چه زفت استم جسد
هان و هان منگر تو در زفتى من كه كمم در وقت جنگ از پير زن
گفت رو كه نيك گفتى ور نه نيش بر تو مىانداختم از ترس خويش
بس كسان را كالت پيكار كشت بىرجوليت چنان تيغى به مشت
گر بپوشى تو سلاح رستمان رفت جانت چون نباشى مرد آن
جان سپر كن تيغ بگذار اى پسر هر كه بىسر بود از اين شه برد سر
آن سلاحت حيله و مكر تو است هم ز تو زاييد و هم جان تو خست
چون نكردى هيچ سودى زين حيل ترك حيلت كن كه پيش آيد دول
چون كه يك لحظه نخوردى بر ز فن ترك فن گو مىطلب رب المنن
چون مبارك نيست بر تو اين علوم خويشتن گولى كن و بگذر ز شوم
چون ملايك گو كه لا عِلْمَ لنا يا الهى غير ما علمتنا
قصهى اعرابى و ريگ در جوال كردن و ملامت كردن آن فيلسوف او را
يك عرابى بار كرده اشترى دو جوال زفت از دانه پرى
او نشسته بر سر هر دو جوال يك حديث انداز كرد او را سؤال
از وطن پرسيد و آوردش به گفت و اندر آن پرسش بسى درها بسفت
بعد از آن گفتش كه اين هر دو جوال چيست آگنده بگو مصدوق حال
گفت اندر يك جوالم گندم است در دگر ريگى نه قوت مردم است
گفت تو چون بار كردى اين رمال گفت تا تنها نماند آن جوال
گفت نيم گندم آن تنگ را در دگر ريز از پى فرهنگ را
تا سبك گردد جوال و هم شتر گفت شاباش اى حكيم اهل و حر
اين چنين فكر دقيق و راى خوب تو چنين عريان پياده در لغوب
رحمتش آمد بر حكيم و عزم كرد كش بر اشتر بر نشاند نيك مرد
باز گفتش اى حكيم خوش سخن شمهاى از حال خود هم شرح كن
اين چنين عقل و كفايت كه تراست تو وزيرى يا شهى بر گوى راست
گفت اين هر دو نيم از عامهام بنگر اندر حال و اندر جامهام
گفت اشتر چند دارى چند گاو گفت نه اين و نه آن ما را مكاو
گفت رختت چيست بارى در دكان گفت ما را كو دكان و كو مكان
گفت پس از نقد پرسم نقد چند كه تويى تنها رو و محبوب پند
كيمياى مس عالم با تو است عقل و دانش را گهر تو بر تو است
گفت و الله نيست يا وجه العرب در همه ملكم وجوه قوت شب
پا برهنه تن برهنه مىدوم هر كه نانى مىدهد آن جا روم
مر مرا زين حكمت و فضل و هنر نيست حاصل جز خيال و درد سر
پس عرب گفتش كه شو دور از برم تا نبارد شومى تو بر سرم
دور بر آن حكمت شومت ز من نطق تو شرم است بر اهل زمن
يا تو آن سو رو من اين سو مىدوم ور ترا ره پيش من واپس روم
يك جوالم گندم و ديگر ز ريگ به بود زين حيلههاى مردهريگ
احمقىام بس مبارك احمقى است كه دلم با برگ و جانم متقى است
-
- مدیریت تالارگفتمان
- پست: 2836
- تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
- تشکر کرده: 13 دفعه
- تشکر شده: 8 دفعه
-
- مدیر - وب/گرافیک
- پست: 1762
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 27 تیر 1387, 12:00 am
- محل اقامت: مناطق مسكوني
- تشکر کرده: 12 دفعه
- تشکر شده: 5 دفعه
- تماس:
سوفیا به آقا حمید بگو شاید تونست یه کاری بکنه...
مينويسم، من از خاطراتم
از همه خوبي ها و پستي هاي ذات آدم...
از همه خوبي ها و پستي هاي ذات آدم...
-
- کاربر خیلی فعال
- پست: 294
- تاریخ عضویت: دوشنبه 10 مرداد 1384, 12:00 am
- محل اقامت: مشهد
- تشکر کرده: 3 دفعه
- تشکر شده: 1 دفعه
- تماس:
-
- فعالان سایت
- پست: 845
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 27 شهریور 1387, 12:00 am
- محل اقامت: جهنم , تو هم میای؟
- تشکر کرده: 6 دفعه
- تشکر شده: 7 دفعه
- تماس:
خوب این قسمتی که شما متوجه نشدین مربوط به 18+ میباشد,واقعا این کودک در اون حالت چی کشیده,حالا اشکال نداره بزرگ میشه عادت میکنه
من هی به این سوفیا میگم بزار مطالب 18+ بزارم تا دوستان یه خورده از عجایب دنیا و خطرات احتمالی که قربونشون برم کم هم نیستن بدونند تا چشم و دلشون باز شه میگه خطرناکه نه اصلا باهات حال نکردم
من هی به این سوفیا میگم بزار مطالب 18+ بزارم تا دوستان یه خورده از عجایب دنیا و خطرات احتمالی که قربونشون برم کم هم نیستن بدونند تا چشم و دلشون باز شه میگه خطرناکه نه اصلا باهات حال نکردم
-
- مدیریت تالارگفتمان
- پست: 2836
- تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
- تشکر کرده: 13 دفعه
- تشکر شده: 8 دفعه
بر شيطون لعنت ...
صلوات بفرستيد ...
گفتم كه شماها از اين هنرها ندارين ... لازم نكرده قسمت هاي خاصي رو ترجمه كنيد !
من هی به این سوفیا میگم بزار مطالب 18+ بزارم تا دوستان یه خورده از عجایب دنیا و خطرات احتمالی که قربونشون برم کم هم نیستن بدونند تا چشم و دلشون باز شه
علي آقا شما نميخواد به فكر گشاد كردن چشم و گوش و دل دوستان باشيد.
جان ؟!؟!سوفیا به آقا حمید بگو شاید تونست یه کاری بکنه...
...
-
- مدیریت تالارگفتمان
- پست: 2836
- تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
- تشکر کرده: 13 دفعه
- تشکر شده: 8 دفعه
-
- کاربر جدید
- پست: 3
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 18 آذر 1383, 12:00 am
- تشکر کرده: 2 دفعه
چي شد!!
بابا نمي دونستم اين پست اينقدر جنجال به پا ميكنه آخه مثوي مولانا از شعر هاي به اصطلاح ركيك تعدادي داره كه خوب همه داراي مفهومند .
البته از شعرها سطحي هم ميشه برداشت كرد بگذريم دوستان اگه كسي نميتونه كمكي كنه لااقل يه جايي رو به من معرفي كنيد تابتونم به سر منزل مقصود برسم
از همتون ممنونم
البته از شعرها سطحي هم ميشه برداشت كرد بگذريم دوستان اگه كسي نميتونه كمكي كنه لااقل يه جايي رو به من معرفي كنيد تابتونم به سر منزل مقصود برسم
از همتون ممنونم
-
- کاربر جدید
- پست: 3
- تاریخ عضویت: چهارشنبه 18 آذر 1383, 12:00 am
- تشکر کرده: 2 دفعه
پاسخ
اين يه تحقيق دانشجويي درس ادبيات است
در ضمن آقاي محترم تو كه بيسوادي و نميفهمي سعي نكن مداخله كني چون بي ادبي و بلد نيستي حرف بزني
در ضمن آقاي محترم تو كه بيسوادي و نميفهمي سعي نكن مداخله كني چون بي ادبي و بلد نيستي حرف بزني