نامه های عاشقانه نیما

زندگينامه شاعران و نويسندگان بزرگ ايران و جهان
موضوع جدید ارسال پست

بازم از این نامه ها بزارم؟؟؟!

پايان نظرسنجي در شنبه 4 تیر 1384, 9:30 pm

ادامه بدم؟
1
100%
ادامه ندم؟
0
بدون راي
 
مجموع رای گیری: 1
Ali
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 253
تاریخ عضویت: جمعه 13 خرداد 1384, 12:00 am

نامه های عاشقانه نیما

پست توسط Ali »

سلام دوستان . چند تا از نامه های عاشقانه نیما رو براتون می زارم . امیدوارم که مورد توجه واقع بشه.


عزيزم!
امروز صبح ، تا كنون ، خيلي دلواپس هستم ! نمي دانم چرا ! مثل مقصري كه مي خواهند او را به محبس ابدي بسپارند . حس مي كنم انقلاباتي در زندگاني من ، به من نزديك است . بدون سبب دلم مي خواهد گريه كنم . شايد خوابهاي آشفته ي ديشب سبب شده باشد به هر حال به قلب شاعر چيزهايي مي گذرد كه در قلب ديگران نمي گذرد
شعر « بوته ضعيف » را بخوان . به واسطه ي مخالفت با باد سرنگون شد
من ميل دارم با من دوست باشي نه كسي كه به خودت عنوان زن و به من عنوان شوهر را بدهي . من از بچگي از كلمه ي زن و شوهر بيزار بودم . واضع كلمات : احتياج يا طبيعت ، خوب بود از وضع اين دو كلمه خودداري مي كرد . به تو گفته ام تو را دوست دارم در صورتي كه ...
اگر با من يكي شدي كارهاي بزرگ صورت خواهي داد . بين ساير دخترها سر بلند خواهي شد . اگر جز اين باشد آگاه باش : پرنده ي وحشي با قفس انس نخواهد گرفت
اين كاغذ چندمي است كه مي نويسم . يا شوخي فرض خواهي كرد يا سرسري خواهي خواند . در مقابل ، من به خودم خواهم گفت : او به طبيعت واگذار كرده است . ولي اين خطاست . براي اين كه انسان عقل دارد تا بر طبيعت غلبه كند و آن را ، تا حدي كه ممكن است به دلخواه خود در آورد
كاغذ بعدي را وقتي خواهي خواند كه بعد از خواندن آن ، ديگر آن پرنده ي وحشي را در قفس نبيني و در ميان يأس و پشيماني و اندوه ، كه ناگهان ضربات قلبت را نامرتب كرده است ، تعجب كني او از كجاي قفس پريد . پرهاي او كه ابدا با حرف هاي تو بريده نمي شود . پرهايي كه او را تا اعماق روح تو پرواز داده است ، عبارت از خيال و عشق اوست
نيما


Ali
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 253
تاریخ عضویت: جمعه 13 خرداد 1384, 12:00 am

باشه ديگه در اين باره نمي نويسم

پست توسط Ali »

سلام.
مثل اينكه از اين بخش كسي نميخواد استقبال كنه . باشه قبول
منم بي خيالش مي شم.
ديگه تو اين قسمت چيزي نمي نويسم. تا دفعات بعدي و موضوعات جديد :twisted:
mohammad_yours
کاربر فعال
کاربر فعال
پست: 118
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 18 مرداد 1383, 12:00 am
محل اقامت: مشهد
تماس:

پست توسط mohammad_yours »

سلام
كار جالبيه منم اين نامه نيما رو كه توي وبلاگم هم نوشته بودم رو اينجا ميذارم
اما ميدونم اوني كه بايد بخونه هيچ وقت نميخونش...

عزيزم
می نويسی با دوازده دختر دوست هستم ؟ به من بگو در سينه ام دوازده قلب وجود دارد ؟
كدام هوس بازی می تواند در ميان محبت های شديد دوام پيدا كند ؟ انسان آب را می ماند : وقتی حواسش مثل جرعه های اين مايع لطيف جمع شد ، به يك جا سوق پيدا می كند . بدون ترديد هر كس يك گل را بيش از گل های ديگر دوست دارد . زيرا سليقه با همه ی جهات مطابقه نمی كند و محال است ذهن در اعمال خود به يك طرف بيش تر متوجه نشود
عاليه ! باور نمی كنی آن گل تو باشی ؟ مختار هستی ! به تو اختيار داده شده است كوه بزرگ را از جا بكنی . چرا از متزلزل كردن يك قلب كوچك عاجز باشی ؟
اگر بخواهم تو را از اين كار كه متزلزل كردن قلب من است ، ممانعت كنم مثل اين است كه خواسته باشم سليقه و استعداد خودم را به تو تحميل بدارم و تو كه خوب حس می كنی به چه چيز مستحق تری قبول نخواهی كرد مردی كه متاع را ارزان خريده است به تو چيزی را تحميل كند
تصديق می كنم چيزی از قلب كم بهاتر نيست و من تو را با قلبم خريده ام حال مرا سرزنش می كنی . زيرا نتوانسته ای از روی قلب من اين خطوط را كه خطوط يك سكه ی به نام تو ترسيم شده است ، بخوانی
چطور ممكن است در حالتی كه خودت دعوی اعتبار می كنی من اعتبار نداشته باشم ، زيرا من سكه ای هستم كه به وجود تو اعتبار می يابم
شكل تو ، اسم تو و آثار تو هميشه با من است . برای اين كه اين يادگارهای ثابت را نگاه بداری محتاج نيستم در دست تو باشم . نه و محتاج نيستم امشب پيش تو بيايم
عاليه ! مرا سركوب و خرد كن . يك قطعه ی كوچك من باز آثار وجود تو را نشان می دهد . مرا آتش بزن ، به قالب ديگر بريز . جنسيت و مقدار من همان خواهد بود
اگر گرد و غبار ايام روی يك سكه نشسته است به طوری كه آن سكه را نتوانی بخوانی و بشناسی آن را بردار روی آن دست بكش ، آن را صيقلی كن. به تو معلوم خواهد شد يادگار وجود چه كسی است .
قلب شاعر دريای بزرگ است ببين دريا را كه با تمام وسعت خود به اندك نسيمی سيمايش را پرچين می كند . چرا اندك سوء ظنی سيمای مرا غمگين و متفكر نكند ، در صورتی كه طبيعت قلب مرا حساس تر از قلب های ديگر آفريده است ؟
به تو بگويم چه چيز باعث بد گمانی من شده است : محبت ، برای اين كه تو را دوست می دارم ! با وجود اين كه خواستم دوستی ام را مخفی بدارم آن را آشكار می كنم . شخص محتاج است دوستش را بشناسد ، زيرا می خواهد به او اطمينان كند
تو جز با راستی و دوستی نمی توانی قلبی را كه می خواهد دنيا را تغيير بدهد تغير دهی . ولی يك نكته ی قابل دقت در اين جا وجود دارد كه اشخاص با يك كيفيت ساختمان دماغی آفريده نشده اند تا تمام يك طور حس و مشاهده كنند
شاعر ، اين خلقت عجيب و نادر طبيعت از راست ، دروغ بيرون می آورد ، حساب كن . از چشمش بترس. وقتی به مردم نگاه می كند مردم در نزد او اوراق يك تاريخ ممتد و يادگار روزهای كهنه و مبهم اند . اگر هيچ كس نتواند اين اوراق را بخواند ، شاعر می خواند . حال با هم معامله می كنيم ولی يقين بدار ضعفا و بد بخت ها ، زن ها و قلب هايی كه اسرار مشوش آن ها را كسل كرده است از من بزرگتر و بهتر و حامی و پناهی ندارند
تو در اين راه خوب رو به پناهگاه خود می روی ولی لازم است يك قدم از سوی جاده منحرف نشوی ، مگر اين كه در اين انحراف دست مرا بگيری
در ساير اوقات فكر تو به تو دستورهای جداگانه ای می دهد ولی هيچ كدام از اين ها شبيه دستورهايی نيستند كه از طرف يك قلب طاغی و شعله ور به عالم داده می شود
چه قدر اين اشكال در نزد من منفور و مرده است ! اين ها چه جانوران زشتی هستند كه در معابر پر جمعيت حركت می كنند ! مرگ محبوب را به من بده و منظره ی اين شهر را از من بگير ! زير اين سقف های خفه ، در شكاف اين ديوارهای ساكن ، كی می تواند به من يك قلب سالم را نشان بدهد ؟ هيچ كس
زبان عشق را خوب می شناسی . عاليه ! همين طور قلبی را كه درد می كشد ، می شناسی . در اين صورت من برای محبت تو با وجود هر تهمتی كه به من می زنی تا مرگ پرواز می كنم . زنده باد عدم
يك متهم بدبخت و ناشناس كه تو را دوست می دارد
نيما
"I love you not because of who you are,
but because of who I am when I am with you."
shaghayegh
حق آبو گِل داره!
حق آبو گِل داره!
پست: 460
تاریخ عضویت: شنبه 25 مرداد 1382, 12:00 am

پست توسط shaghayegh »

نزديك نيمه شب است . نمي توانم بخوابم . واقعه ي اخير در زندگاني نويسنده بيشتر اهميت دارد . ديشب خواستم از تو احوالپرسي كنم . مانع شدند . از دور به اتاق خودمان نگاه كردم . چراغ را خاموش ديدم . ددين اين منظره ، مرا غمگين كرد . ناچار از ديوار بالا آمدم . مدتي روي پشت بام نشستم ، ايراد نگير ، محبت داشتن منوط به اين نيست كه شخص پول فراوان داشته باشد يا زياد از حد وجيه و محبوب باشد . اگر خطايي از من سر زد ، كدام انسان بدون خطا زندگي كرده است
اين هم در نتيجه ي جنوني است كه صدمات زندگي برايم فراهم كرده است . خودت مي داني . طبيعتا تا دو جنس به هم جوش بخورند با هم كشمكش دارند
ولي اين دفعه دعوا بي موضوع بود . هوا سرد شده ، سرما خوردي
ناخوش شدي . اين خطاي طبيعت است . بلكه خطاي خود توست . چرا به حمام رفتي .
بالعكس به من تهمت زدند . مي دانم اوضاع به كلي در اين روزها به همين چيزها دلالت داشت . تو به من تهمت مي زني كه با دخترها رفيق هستم ، آن ها تهمت مي زنند از شر زبان من ناخوش شده اي . متشكرم . مفارقت شيرين است . از دشمني كم مي كند و به دوستي مي افزايد . قلب نارضا را هم تسلي مي دهد اما ...
به جنگل هاي « ني تل »‌ قسم من فقط يك نفر را دوست دارم و متاركه ي اخير موضوعي نداشت ، مثل اين بود كه عمدا با فحش اسبابي فراهم آورند كه من از آن جا دور باشم
از اين ها گذشته خيبي اسباب نگراني است . مخصوصا وقتي كه مي شنوم كمرت را سوزانيده اند . قلبم را سوزانيده اند
پس نگذار در اين تنهايي كسي كه هيچ كس را ندارد و امديش رو به انقطاع است گريه كند و در اين گريه به خواب برود
نيما

17 دي 1305
به ياد آرزوهايي كه مي ميرند سكوتي مي كنم سنگين تر از فرياد
shaghayegh
حق آبو گِل داره!
حق آبو گِل داره!
پست: 460
تاریخ عضویت: شنبه 25 مرداد 1382, 12:00 am

پست توسط shaghayegh »

ناچار بايد بنويسم : وقتي داماد زياده از حد مسلمان ، عروسش را نديده از ميان دخترهاي حرم انتخاب مي كند ، چشم هايش را مي بندد ، مثل عروس در پستو ها مخفي مي شود ، پي در پي ازپشت درها و پرده ها كه تو در تو واقع شده اند برايش خبر مي آورند . تمام اخبار راجع به مقدار زرينه و بضاعت عروس است . در صورتي كه جمال و اخلاق از امور اعتباري است كه بر حسب تفاوت طبايع تغيير مي كند . گاهي هم جناب داماد از جمال و اخلاق عروس مي پرسد . زن ها در عين اين كه از عروس غيبي وصف مي كنند ، و داماد را به وجد مي آورند ، شبيه به اين است كه آن جناب را مثل ميمون مي رقصانند
هر مسلماني كه عروسي كرده است ، در عمرش يك دفعه رقصيده است . اين امر اصولا بين داماد و عروس و بستگان آن ها يك نوع تجارت است كه به اسم مواصلت انجام مي گيرد . ولي طبيعت راه اين تجارت را به شاعر نياموخته است . او به جاي نقدينه و زرينه قلبي را مي خواهد كه در آن بتواند آشيانه كند . در عوض ، قلبش را مي سپارد. دو قلب خوب و يك جور مي توانند با خوشي دائمي زندگي كنند . به طوري كه پول نتواند آن خوشي را فراهم بياورد
هر وقت زناشويي را در نظر مي گيرم آشيانه ي ساده و محقري را روي درخت ها به خاطر مي آورم كه دو پرنده ي هم جنس بدون اين كه به هم استبداد و زورگويي به خرج بدهند ، روي آن قرار گرفته اند
پرنده ها چه طور هم جنسشان را انتخاب مي كنند : بدون اين كه پدر و مادر برايشان رأي بدهند ! به جاي اين كه الفاظ ديگران بين آنها عقد ببندد ، قدري خودشان آواز مي خوانند ، آن وقت محبت و يگانگي در بين آن ها اين عقد را محكم مي كند . شيريني آن ها به شاخه هاي درخت ها چسبيده است . خودشان با هم مي خورند . مسوول خوراك ديگران نيستند . به جاي آينه و قالي نمايش دادن ، بساط آشيانه شان را به كمك هم مرتب مي كنند . راستي و دوستي دارند ، بعدها بچه هاشان هم با همان اخلاق آنها بزرگ مي شوند
ولي به انسان خدا آن تقوي و شادي طبيعت را نداده است كه مثل پرنده زندگي كند
بدبختانه ما انسانيم يعني پرده اي بين طبيعت خاص ما و اشيا كشيده شده است و نمي خواهيم به دلخواه خودمان عادلانه پرواز كنيم. من مي خواهم پرواز كنم . نمي خواهم انسان باشم ، چه قدر خوب و دلكش است اين هواي صاف و آزاد اين اراضي وسيع وقتي كه يك پرنده از بالاي آن مي گذرد
من از راه هاي دور مي رسم در اين ديار نابلد هستم . در كدام يك از اين نقاط آشيانه ام را قرار بدهم . رفيق مهربان تو براي من كجا را تعيين خواهي كرد ؟
اخلاق مرا بسنج ، دستوربده . اين است يك شاعر ناشناس . ولي كساني كه پول زيادي دارند بدجنسي زيادي هم دارند

نيما

5 فروردين 1305
به ياد آرزوهايي كه مي ميرند سكوتي مي كنم سنگين تر از فرياد
موضوع جدید ارسال پست

بازگشت به “زندگينامه شاعران و نويسندگان”