مادر

محلی برای ارسال نثرهای شما
موضوع جدید ارسال پست
PcBoyIr
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 1534
تاریخ عضویت: دوشنبه 20 تیر 1384, 12:00 am
محل اقامت: مشهد
تشکر کرده: 1 دفعه
تشکر شده: 2 دفعه
تماس:

مادر

پست توسط PcBoyIr »

اين داستان شايد دو يا سبار ديگه من توي فرم ديده بودم اما هر وقت مي خونمش مو به تنم سيخ ميشه گفتم بد نيست دوباره شما هم بخونين و قدر مادر رو بيشتر بدونيم :)

ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن , پسري را از خواب بيدار كرد...
پشت خط مادرش بود.....
پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي ؟؟؟؟؟؟
مادر گفت : 25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي.....
فقط خواستم بگويم تولدت مبارك پسرم.....
پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد.....
صبح سراغ مادرش رفت.....
وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت.....
ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود.....
(دل هیچ مادري رو نشکنین )


sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

من كه نشنيده بودم...زيبا بود...
در ضمن بابا تحووووول....(شكلك ها رو ميگم) :D ميبينم كه بلاخره بارباپاپا هم عوض شد... :wink:
...
iransohrab
کاربر معمولی
کاربر معمولی
پست: 53
تاریخ عضویت: دوشنبه 21 اردیبهشت 1383, 12:00 am
محل اقامت: مشهد
تماس:

پست توسط iransohrab »

خيلي زيبا بود . و اي كاش ميشد توي خواب هم كه شده دست گرمش رو لمس كرد ...
http://www.iransohrab.net
---------------------------------
09153052972
PcBoyIr
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 1534
تاریخ عضویت: دوشنبه 20 تیر 1384, 12:00 am
محل اقامت: مشهد
تشکر کرده: 1 دفعه
تشکر شده: 2 دفعه
تماس:

پست توسط PcBoyIr »

دستم درد نکنه :D
موضوع جدید ارسال پست

بازگشت به “نثر”