عماد خراساني

زندگينامه شاعران و نويسندگان بزرگ ايران و جهان
موضوع جدید ارسال پست
mehrdad-t
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 204
تاریخ عضویت: جمعه 9 آبان 1382, 12:00 am
تماس:

عماد خراساني

پست توسط mehrdad-t »

عماد خراساني



قطعاتي از اشعار

عماد خراساني در سال 1300 در مشهد به دنيا آمد و از دوازده سالگي به سرودن شعر پرداخت. ديوان اشعار او چندين بار چاپ شده است. مجموعه اي از اشعارش نيز با عنوان ورقي چند از ديوان عماد خراساني با مقدمه مهدي اخوان ثالث منتشر شده است. ديوان كامل عماد نيز انتشار يافته است. او آثار زيبايي را نيز به لهجه خراساني سروده است.

دم غنيمت دان كه دنيا آرزويي بيش نيست

نيستي چوگان چو گيرد چرخ گويي بيش نيست




عماد خراساني يكي از مشهورترين غزل سرايان معاصر است، كه بسياري از غزلهاي او در حافظه دوستداران شعر كلاسيك معاصر نقش بسته است.

عماد شاعر عاشقانه هاست؛ عشق در شعر او كيفيتي خاص و عمري پايدار دارد، از اين روست كه وقتي از عشق سخن مي گويد از ژرفاي روح و جان خويش بانگ برمي آورد. عماد در اكثر قالبهاي كلاسيك شعر فارسي اشعار زيبا و ارزشمندي آفريده است. غزلهاي ناب و قطعات و مسمطهاي تركيبي و مثنويهاي زيبا، مجموعه اشعار او را كامل مي كنند. عماد به شعر ايرج ميرزا و ساده گويي و صداقت وي علاقه و توجهي بارز نشان داده است. خود عماد نيز زباني روان، گويا و گيرا و زنده و پر احساس دارد كه در عين حال فصيح و شيواست.

مهدي اخوان ثالث در مقدمه ورقي چند از ديوان عماد مي گويد: «سخن عماد اغلب فصيح و بليغ و بلند است و اگر فتوري در كلامش ديده مي شود از آن جهت است كه او بعد از سرودن و فرود آمدن از حال سرايش و تغني در مواليد طبع خود كمتر تجديد نظر و آرايش روا مي دارد.» درمجموع اشعار عماد اشعاري است كه از درون جان وي مي تراود و زبان دل اوست و نافذ در دل و جان همگان.



عماد خراساني در روز دوشنبه 28 بهمن ماه سال 1382 شمسي دار فاني را وداع گفت و پيكر وي در مشهد تشييع و با انتقال به توس، در جوار آرامگاه فردوسي و مهدي اخوان ثالث، يار ديرينش، به خاك سپرده شد.



قطعاتي از اشعار

هنوز

غمي خواهم

دشمن جان



هنوز

دلم آشفته آن مايه ناز است هنوز

مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز


جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسيد

دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز

گرچه بيگانه زخود گشتم و ديوانه زعشق

يار عاشق كش و بيگان نواز است هنوز

خاك گرديدم و بر آتش من آب نزد

غافل از حسرت ارباب نياز است هنوز


گرچه هر لحظه مدد مي دهدم چشم پرآب

دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز


گر چه رفتي، زدلم حسرت روي تو نرفت

قصه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز


گر چه رفتي، زدلم حسرت روي تو نرفت

در ِ اين خانه به اميد تو باز است هنوز


اين چه سوداست عماداكه تو در سر داري؟

وين چه سوزي است كه در پرده ساز است هنوز






غمي خواهم

زشاديها به جان آمد دلم يا رب غمي خواهم

بشد سالي كه بي غم مي گذارم ماتمي خواهم

نيم من اهل عيش و نوش و مستي با پريرويان

به ويران كلبه اي با اهل دردي عالمي خواهم

مرا بيگانه كردي با جهانت آشنايي كو؟

به غمها محرمي خواهم، پريشان همدمي خواهم

به زيبايان بي غم خاطرم الفت نمي گيرد

بتي كو را بود يا بوده الفت با غمي خواهم

لب خندان گلها گر چه روح افزاست اما من
گلي كو را به نرگس گاه باشد شبنمي خواهم








دشمن جان

دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم

از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايي

ورنه غم نيست كه در عشق تو رسواي جهانم

دم به دم حلقه اين دام شود تنگتر و من

دست و پايي نزنم خود ز كمندت نرهانم

سرپر شور مرا نه شبي اي دوست به دامان

تو شوي فتنه ساز دلم و سوز نهانم

ساز بشكسته ام و طائر پر بسته نگارا

عجبي نيست كه اين گونه غم افزاست فغانم

نكته عشق ز من پرس به يك بوسه كه داني

پير اين دير جهان مست كنم گر چه جوانم

سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را

ياد باد آن همه آزادگي و تاب و توانم

آن لئيم است كه چيزي دهد و باز ستاند

جان اگر نيز ستاني ز تو من دل نستانم

گر ببيني تو هم آن چهره به روزم بنشيني

نيم شب مست چو بر تخت خيالت بنشانم

كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست

"آري آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم؟


تصویر









موضوع جدید ارسال پست

بازگشت به “زندگينامه شاعران و نويسندگان”