برای تو...
-
- حق آبو گِل داره!
- پست: 385
- تاریخ عضویت: دوشنبه 19 خرداد 1382, 12:00 am
- محل اقامت: مشهد
- تشکر شده: 1 دفعه
- تماس:
دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سرمستی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
بر شاخ نوجوان درختی شكوفه ای
با ناز می گشود دو چشمان بسته را
می شست كاكلی به لب آب نقره فام
آن بال های نازك زيبای خسته را
خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلكشی دويد
موجی سبك خزيد و نسيمی به گوش او
رازی سرود و موج بنرمی از او رميد
خنديد باغبان كه سرانجام شد بهار
ديگر شكوفه كرده درختی كه كاشتم
دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار
ای بس بهارها كه بهاری نداشتم
خورشيد تشنه كام در آنسوی آسمان
گوئی ميان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خيره در انديشه ئی غريب
دختر كنار پنجره محزون نشسته بود
------ فروغ فرخزاد -------
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سرمستی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
بر شاخ نوجوان درختی شكوفه ای
با ناز می گشود دو چشمان بسته را
می شست كاكلی به لب آب نقره فام
آن بال های نازك زيبای خسته را
خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلكشی دويد
موجی سبك خزيد و نسيمی به گوش او
رازی سرود و موج بنرمی از او رميد
خنديد باغبان كه سرانجام شد بهار
ديگر شكوفه كرده درختی كه كاشتم
دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار
ای بس بهارها كه بهاری نداشتم
خورشيد تشنه كام در آنسوی آسمان
گوئی ميان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خيره در انديشه ئی غريب
دختر كنار پنجره محزون نشسته بود
------ فروغ فرخزاد -------
در تاریخ زندگی خوانده ام : دوستی یک اتفاق،جدایی یک قانون، و تنهایی یک رسم است.