داستاني واقعی و جالب

داستان های کوتاه و خواندی خود را در این انجمن مطرح کنید
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

بزن زنگوووووووووو ! :o


...
aliReza-HRH
مدیر - وب/گرافیک
مدیر - وب/گرافیک
پست: 1762
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 27 تیر 1387, 12:00 am
محل اقامت: مناطق مسكوني
تشکر کرده: 12 دفعه
تشکر شده: 5 دفعه
تماس:

پست توسط aliReza-HRH »

دییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییینگگگگگگگگگگگگگ :twisted:
از این زنگوله بزرگ ها لود اینجوری صدا داد، حواستون باشه پرده گوشتون نپره :D
مينويسم، من از خاطراتم
از همه خوبي ها و پستي هاي ذات آدم...
shahabhashemi
فروم باز
فروم باز
پست: 1620
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 20 دی 1386, 12:00 am
محل اقامت: ایران - مشهد
تشکر کرده: 9 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه
تماس:

پست توسط shahabhashemi »

زيييييينگ
زيييييينگ
زيييييينگ
زيييييينگ
:lol:
[flash width=400 height=420][/flash]
فعلا هیچی
aliReza-HRH
مدیر - وب/گرافیک
مدیر - وب/گرافیک
پست: 1762
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 27 تیر 1387, 12:00 am
محل اقامت: مناطق مسكوني
تشکر کرده: 12 دفعه
تشکر شده: 5 دفعه
تماس:

پست توسط aliReza-HRH »

این زنگ دوچرخه بود؟؟؟ :lol:
مينويسم، من از خاطراتم
از همه خوبي ها و پستي هاي ذات آدم...
shahabhashemi
فروم باز
فروم باز
پست: 1620
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 20 دی 1386, 12:00 am
محل اقامت: ایران - مشهد
تشکر کرده: 9 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه
تماس:

پست توسط shahabhashemi »

نه اين زنگش الكترونيكي هست مثل زنگ آيفون :wink:
[flash width=400 height=420][/flash]
فعلا هیچی
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

زنگ دوچرخه كه دلينگ دلينگ ميزنه ! :!:
...
shahabhashemi
فروم باز
فروم باز
پست: 1620
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 20 دی 1386, 12:00 am
محل اقامت: ایران - مشهد
تشکر کرده: 9 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه
تماس:

پست توسط shahabhashemi »

خوب چه ميشه كرد اين بچه پولدار ها كه دوچرخه سوار نميشن :idea:
[flash width=400 height=420][/flash]
فعلا هیچی
aliReza-HRH
مدیر - وب/گرافیک
مدیر - وب/گرافیک
پست: 1762
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 27 تیر 1387, 12:00 am
محل اقامت: مناطق مسكوني
تشکر کرده: 12 دفعه
تشکر شده: 5 دفعه
تماس:

پست توسط aliReza-HRH »

8)
مينويسم، من از خاطراتم
از همه خوبي ها و پستي هاي ذات آدم...
ehsan63
فعالان سایت
فعالان سایت
پست: 1168
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 دی 1387, 12:00 am
تشکر کرده: 6 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط ehsan63 »

:gr:
صدای زنگی به نشانه ی وقت خواب
با اندیشه ی او در سر
چگونه توانم خفت ؟
shahabhashemi
فروم باز
فروم باز
پست: 1620
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 20 دی 1386, 12:00 am
محل اقامت: ایران - مشهد
تشکر کرده: 9 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه
تماس:

پست توسط shahabhashemi »

:evil:
[flash width=400 height=420][/flash]
فعلا هیچی
hamid
مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن ادبیات
پست: 452
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 10 تیر 1382, 12:00 am

پست توسط hamid »

تلاش پسركی 12 ساله برای نجات مادرش از تن فروشی

چگونه بغض فروخورده اش را فریاد خواهد زد؟ و كی؟ «امین» را می گویم. پسر ١٢ ساله ای كه برایم از خصوصی ترین راز دردناك زندگیش گفت.
غالبا"این منم كه بدنبال خبر و ماجرا می روم ولی گاهی هم خبر و ماجرا به سراغم می آید! مثل این ماجرا كه با یك s.m.s اشتباهی به سراغم آمد!
ده دوازده روز قبل پیامكی روی تلفن همراهم گرفتم كه «فوری با من تماس بگیر! مهمه!» شماره آشنا نبود اما بهتر دیدم تماس بگیرم.پسركی جواب داد و قبل از هر چیز حرفهایش را قطار كرد.گفت:«من امین پسر سیمین هستم. (اسامی را تغییر داده ام). این s.m.s رو برای همه اسمهایی كه توی موبایل مامانم بود فرستادم تا به همه مشتریاش بگم تو رو خدا دیگه بهش زنگ نزنید.»
راستش فكر كردم شاید مادرش،فروشنده یكی از مغازه های محل باشد! اما یادم نمی آمد شماره ام را به فروشنده ای داده باشم.پرسیدم:« مادر شما چی میفروشن پسرم؟»كمی مكث كرد.بعد با خجالت و آرام گفت: «تنش رو!» اول شوك شدم.اما زود مسلط شدم و كمی آرامش كردم و بهش اطمینان دادم مادرش را نمی شناسم و شماره را اشتباه گرفته است.اما از چیزی كه پسرك درباره مادرش گفته بود،هنوز بهت زده بودم.«تنش رو می فروشه»! باقی حرفهایش را دیگر نمی شنیدم. اما دست آخر چیزی گفت كه یقین كردم باید او را ببینم!
نظر یادتون نشه
ادامه دارد...
غمگين به دل از دهر. شاد از كه كنيم.....چون خود دلبر خوديم ياد از كه كنيم
مردم به فلك داد ز بي داد كنند.....ما خود فلك خوديم داد از كه كنيم
ehsan63
فعالان سایت
فعالان سایت
پست: 1168
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 دی 1387, 12:00 am
تشکر کرده: 6 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط ehsan63 »

این رو خونده بودم. نمی دونم همین جا توی مشهدتیم خونده بودمش یا جایی دیگه؟ :?:
صدای زنگی به نشانه ی وقت خواب
با اندیشه ی او در سر
چگونه توانم خفت ؟
موضوع جدید ارسال پست

بازگشت به “داستان کوتاه”