داستان 1 عشق

محلی برای ارسال نثرهای شما
ali13698
فعالان سایت
فعالان سایت
پست: 845
تاریخ عضویت: چهارشنبه 27 شهریور 1387, 12:00 am
محل اقامت: جهنم , تو هم میای؟
تشکر کرده: 6 دفعه
تشکر شده: 7 دفعه
تماس:

پست توسط ali13698 »

تا نگه من که نظر نمیدم :?:


www.AliZarei.com
_________________

من همیشه تو سایتمم , حتی وقتی نیستم.
starmax
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 256
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 اسفند 1387, 12:00 am
تشکر شده: 1 دفعه

پست توسط starmax »

ای بابا بگو دیگه بابا. نظر چیه آخه؟ داری فیلم چینی ش میکنی ها؟ از آنهایی که 5000 قسمتی هست!! :D مثل اوشین!!
دانلود جدیدترین نرم افزارها
--------------------------
www.deltafoxy.com
www.deltafox.ir
www.p30fox.com
www.dlfox.com
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

رسما همگي سركاريم ...! :!:
...
sourcesoft
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 294
تاریخ عضویت: دوشنبه 10 مرداد 1384, 12:00 am
محل اقامت: مشهد
تشکر کرده: 3 دفعه
تشکر شده: 1 دفعه
تماس:

پست توسط sourcesoft »

منم به جمع تو کفی ها اضافه شدم :?:
جون ریشای احمدی نژاد بگو :gr:

I love u ، بگو :D
می شه پشت تو واستاد میشه کشت، هر چی عشقه از ریشه خوب
aliReza-HRH
مدیر - وب/گرافیک
مدیر - وب/گرافیک
پست: 1762
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 27 تیر 1387, 12:00 am
محل اقامت: مناطق مسكوني
تشکر کرده: 12 دفعه
تشکر شده: 5 دفعه
تماس:

پست توسط aliReza-HRH »

رسما که خوبه، حکما همه سر کاریم
مينويسم، من از خاطراتم
از همه خوبي ها و پستي هاي ذات آدم...
shahabhashemi
فروم باز
فروم باز
پست: 1620
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 20 دی 1386, 12:00 am
محل اقامت: ایران - مشهد
تشکر کرده: 9 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه
تماس:

پست توسط shahabhashemi »

[*اسمایلی خشم گودزیلا] :cry:
[flash width=400 height=420][/flash]
فعلا هیچی
starmax
کاربر خیلی فعال
کاربر خیلی فعال
پست: 256
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 29 اسفند 1387, 12:00 am
تشکر شده: 1 دفعه

پست توسط starmax »

ادامه این داستان را در تاپیک بعد خواهید دید!!! :cry:
دانلود جدیدترین نرم افزارها
--------------------------
www.deltafoxy.com
www.deltafox.ir
www.p30fox.com
www.dlfox.com
ehsan63
فعالان سایت
فعالان سایت
پست: 1168
تاریخ عضویت: یک‌شنبه 15 دی 1387, 12:00 am
تشکر کرده: 6 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط ehsan63 »

سوفیا:
رسما همگي سركاريم ...!

منم همین حدس رو میزنم :idea:
صدای زنگی به نشانه ی وقت خواب
با اندیشه ی او در سر
چگونه توانم خفت ؟
shahabhashemi
فروم باز
فروم باز
پست: 1620
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 20 دی 1386, 12:00 am
محل اقامت: ایران - مشهد
تشکر کرده: 9 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه
تماس:

پست توسط shahabhashemi »

نكنه آقا حميد دوباره پسورد خود را گم كرده است ؟ :cry:
[flash width=400 height=420][/flash]
فعلا هیچی
hamid
مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن ادبیات
پست: 452
تاریخ عضویت: سه‌شنبه 10 تیر 1382, 12:00 am

پست توسط hamid »

پس یادم رفته و ضمنا سایت رو سیاسی نکنین...

خوب...رسيديم به مهمونی....من با حال گرفته
رفتم اونجا به اميد اين که تحويلم بگيره از دلم در بياد..!
ولی....نه ..! از اين خبرا نبود.
البته همه ميگن که اون حق داشت....يعنی
مهمونی بيشتر زنونه بود..!
واسه همين با بقيه فاميل می پريد..!
فقط يه نگا به من کرد ولی باز تحويلم نگرفت...!
اين دفعه اين قدر ناراحت شدم که وسط مهمونی ول کردم رفتم..
گفتم که درس دارم و رفتم..!
بعد مامانم هم اومد..! گفت ديگه تابلو که سهله..! گالری شدم...!!
خواهرش زنگ زد که چرا رفتی..؟
گفتم ميخواستی اشکای منو ببينی..؟
به رو خودش نيورد..!گفت برو درست رو بخون...!
من داشتم گريه ميکردم و با مامانم حرف ميزدم..اون ميگفت....
اين هزار تا خواستگار داره...تا تحويلت ميگيره لاس بزن..!!!!!
بعد هم ولش کن
اين واسه دهنت گندس..! بعد مامان اون زنگ زد...
وای ی ی ی....گفت که چرا رفتی..؟
اخر اين sh کيه..؟ که کوروش اين کارا رو ميکنه..؟
آخه من اول اسمش رو اندخته بودم گردنم..!
مامانم هم ديگه تعارف نکرد وگفت دختر خودته..!!!!
اونم بهش گفت زکی..! اون نامزد داره..!!
....مامانم نه حرفش رو تا يد کرد نه تکذيب...
ولی من باور نکردم....گفتم
بايد از دهن خودش بشنوم...
اونا ديگه حاضر نبودن منو تو خونه شون راه بدن..! چرا..؟
چون عاشق دخترشون بودم..!
من هنوز چيزی نگفتم که تو طاقت تموم شد!
باقيشو بگم ميبينی اشکات کلی حروم شد!
ولی قبول کردن برای دادن توضيح برم..!!
من هم مامان بیچارم رو ور داشتم مثلا بريم خواستگاری....آخه من که بابا نداشتم.!
خلاصه چشمتون روز بد نبينه....
رفتيم اونجا...تا اومدم دهن باز کنم..
يه اشاره به شوهر خواهرش کردن که منو ببره بيرون..!
اونم تو اشپز خونه بود منو نگا ميکرد و لبخند ميزد..! اين منو کشته...همش لبخند ..!
من نفهميدم وقتی می خنده خوشحال بشم يا ناراحت..!
خلاصه خيلی محترمانه شوتم کردن بيرون..!!!
اما من که دست بر دار نبودم..!!....
از در بيرونم کردن ...پنجره هنوز بود..!....

اين داستان ادامه دارد..!

نظر يادتون نره....
غمگين به دل از دهر. شاد از كه كنيم.....چون خود دلبر خوديم ياد از كه كنيم
مردم به فلك داد ز بي داد كنند.....ما خود فلك خوديم داد از كه كنيم
sofia_loren
مدیریت تالارگفتمان
مدیریت تالارگفتمان
پست: 2836
تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
تشکر کرده: 13 دفعه
تشکر شده: 8 دفعه

پست توسط sofia_loren »

ماااادرجان .... :twisted:
...
aliReza-HRH
مدیر - وب/گرافیک
مدیر - وب/گرافیک
پست: 1762
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه 27 تیر 1387, 12:00 am
محل اقامت: مناطق مسكوني
تشکر کرده: 12 دفعه
تشکر شده: 5 دفعه
تماس:

پست توسط aliReza-HRH »

سوفی جااااااااااااااااااان :D 8O
مينويسم، من از خاطراتم
از همه خوبي ها و پستي هاي ذات آدم...
موضوع جدید ارسال پست

بازگشت به “نثر”