عشق
-
- مدیر سایت
- پست: 1534
- تاریخ عضویت: دوشنبه 20 تیر 1384, 12:00 am
- محل اقامت: مشهد
- تشکر کرده: 1 دفعه
- تشکر شده: 2 دفعه
- تماس:
عشق
از دريا پرسيدن عشق چيست، گفت:خشكيدن........
از گل پرسيدن عشق چيست، گفت:پرپر شدن........
از زمين پرسيدن عشق چيست، گفت: لرزيدن.............
از آسمون پرسدين عشق چيست، گفت: باريدن..........
از انسان پرسيدن عشق چيست،ناگهان ندايي از درونش گفت:جدايي
اگر آدمي زندگي را دوست داشت در اغاز تولد نمي گريست
لحظات را طي كرديم تا به خوشبختي رسيديم،اما وقتي رسيديم فهميديم خوشبختي همان لحظات بود
هر چيز دنيا شنيدنش بزرگتر از رسيدن به آن است و هر چيز از آخرت ديدن و رسيدن به آن بزرگتر از شنديدن آن است
جلسه محاكمه عشق بود و قاضي عقل،و عشق محكوم بود به تبعيد به دورتريندنقطه مغز يعني فراموشي،قلب تقاضاي عفو عشق را داشت ولي همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع كرد به طرفداري از عشق ،آهاي چشم مگر تو نبودي كه هر روز آرزوي شنيدن صدايش را داشتي،اي گوش مگر تو نبودي كه در آرزوي شنيدن صدايش بودي وشما پاها كه هميشه رفتن به سويش بوديد حالا چرا اينچنين با او مخالفيد؟
همه اعضا روي برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند،تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت:ديدي قلب همه از عشق بي زارند،ولي متحيرم با وجودي كه عشق بيشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمايت ميكني!؟قلب ناليد و گفت:من با وجود عشق ديگر نخواهم بود و تنها تكه گوشتي هستم كه هر ثانيه كار ثانيه قبل را تكرار ميكند و فقط با عشق ميتوانم يك قلي واقعي باشم
از گل پرسيدن عشق چيست، گفت:پرپر شدن........
از زمين پرسيدن عشق چيست، گفت: لرزيدن.............
از آسمون پرسدين عشق چيست، گفت: باريدن..........
از انسان پرسيدن عشق چيست،ناگهان ندايي از درونش گفت:جدايي
اگر آدمي زندگي را دوست داشت در اغاز تولد نمي گريست
لحظات را طي كرديم تا به خوشبختي رسيديم،اما وقتي رسيديم فهميديم خوشبختي همان لحظات بود
هر چيز دنيا شنيدنش بزرگتر از رسيدن به آن است و هر چيز از آخرت ديدن و رسيدن به آن بزرگتر از شنديدن آن است
جلسه محاكمه عشق بود و قاضي عقل،و عشق محكوم بود به تبعيد به دورتريندنقطه مغز يعني فراموشي،قلب تقاضاي عفو عشق را داشت ولي همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع كرد به طرفداري از عشق ،آهاي چشم مگر تو نبودي كه هر روز آرزوي شنيدن صدايش را داشتي،اي گوش مگر تو نبودي كه در آرزوي شنيدن صدايش بودي وشما پاها كه هميشه رفتن به سويش بوديد حالا چرا اينچنين با او مخالفيد؟
همه اعضا روي برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند،تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت:ديدي قلب همه از عشق بي زارند،ولي متحيرم با وجودي كه عشق بيشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمايت ميكني!؟قلب ناليد و گفت:من با وجود عشق ديگر نخواهم بود و تنها تكه گوشتي هستم كه هر ثانيه كار ثانيه قبل را تكرار ميكند و فقط با عشق ميتوانم يك قلي واقعي باشم
-
- مدیریت تالارگفتمان
- پست: 2836
- تاریخ عضویت: شنبه 26 آذر 1384, 12:00 am
- تشکر کرده: 13 دفعه
- تشکر شده: 8 دفعه
صفحه اي از دفتر عشقم گشود
نام خود بر سرسراي آن نمود
جند خطي كه نوشتش روي آن
روي آن خطي كشيد و پاره بود
(حميد)
نام خود بر سرسراي آن نمود
جند خطي كه نوشتش روي آن
روي آن خطي كشيد و پاره بود
(حميد)
آخرین ويرايش توسط 1 on hamid, ويرايش شده در 0.
غمگين به دل از دهر. شاد از كه كنيم.....چون خود دلبر خوديم ياد از كه كنيم
مردم به فلك داد ز بي داد كنند.....ما خود فلك خوديم داد از كه كنيم
مردم به فلك داد ز بي داد كنند.....ما خود فلك خوديم داد از كه كنيم